دشت مشوش



Image result for €«Ø¯Ø± من دنیایی است وارونه€€Ž
در من دریایی است
گذرگاه ِ آهوان ِ رمنده
با پرندگانی که شنا می کنند
و پروانه ها، مانند عروسهای دریایی
در قعر آن می رقصند

در من آسمانی است 
پُر از خرگوشهای پرنده
پُر از اسبهای بالدار 
و ماهیانی که پرواز می کنند!

در من دنیایی است وارونه
که قانونهای جهان را
به بازی گرفته است

"یدالله گودرزی"


Image result for €«Ø§ÛŒÙ† قافله Øمر ØØب میگØرد€€Ž

امسال هم گذشت با همه خوبی‌ها و بدی‌هایش، با همه خوشی‌ها و تلخی‌هایش، یک سال دیگر از عمرمان گذشت به این امید که از تلخی‌ها و بدی‌هایش عبرت گرفته باشیم برای سال جدید.

امسال نیز عده‌ای آمدند و عده‌ای رفتند، آنها که رفتند جای کسی را تنگ نکرده بودند و آنها که آمده‌اند، هم جای کسی را تنگ نمی‌کنند. آنها که آمدند شادی به ارمغان آوردند و آنهایی که رفتند غمگین‌مان کردند.

امسال جای خیلی‌ها در کنار سفره‌های هفت‌سین‌مان خالی است، آنهایی که روزی با خنده‌هایمان خندیدند و با گریه‌هایمان گریه کردند و به قولی غم‌مان را خوردند و هنگام تحویل سال نو با ما نیستند تا دعای یا مقلب القلوب بخوانند، چشم‌هایشان را ببندند و برایمان بهترین‌ها را بخواهند. ‌حتما به یادشان چشم‌هایمان تر خواهد شد و دل‌مان دلتنگ‌شان می‌شود.

جای پدربزرگ‌ها و مادربرزگ‌های دوست داشتنی‌مان، پدر و مادرهای مهربان‌مان و خواهر و برادرهای عزیزمان که امسال همراهی‌مان نمی‌کنند به خیر.

آری یاد همه آنان که حقی بر گردنمان دارند به خیر.

امسال هم گذشت، دل‌هایی را شاد کردیم و احیانا که نه قطعا دل‌هایی را آزردیم، آن هم به حکم انسان بودن‌مان و گفتیم انسان جایزالخطاست. از گناه خیلی‌ها نگذشتیم و کینه‌هایشان را به دل گرفتیم و از خیلی‌ها هم گذشتیم و دل آرام شدیم.

امسال هم گناه زیاد کردیم، ولی این جایزالخطا بودن دلیل خوبی برای گناه کردن، دل آزردن، اشک در آوردن و . نبود.

امسال هم گذشت، کارهایی را به سرانجام رساندیم و کارهایی هنوز روی زمین مانده است. کارهایی کردیم که به درد مردم و جامعه خورده و کارهایی باید انجام می‌دادیم که دردی از کسی برداریم که انجام نشد.

امسال هم گذشت بی‌آن‌که بفهمیم که یک سال دیگر از عمرمان بیهوده یا مفید گذشت، اگر نفهمیدیم چگونه عمرمان را سپری کردیم، ضرر کردیم و اگر از آن درست استفاده کردیم، برنده شده‌ایم.

امسال نیز گذشت نمی‌دانیم چقدر برای خدا بندگی کردیم که صد البته خدا نیاز به بندگی ما ندارد و هر آنچه انجام دادیم برای خودمان و دنیا و آخرت‌مان بود.

سال 97 هم گذشت، این که توشه‌ای برای آخرت برداشتیم یا نه پیش خودمان محفوظ. این که خوب زندگی کردیم یا بد بماند و این‌که آیا دلی را بدست آوردیم، یا دلی را شکستیم نیز بماند و این که امسال چه که بودیم و چه کردیم فبها.

اما برای سالی که پیشرو داریم چه برنامه‌ای داریم؟ قرار است در سال جدید کدام دستی را بگیریم؟ قرار است چه کاری برای رضای خدا و بندگانش انجام دهیم.

امسال گذشت با همه تلخی‌ها و شیرینی‌هایش اما باید به فکر سال جدید بود و به آینده امید داشت، و از حالا برای فردای خود فکری کنیم.

و دعای من برای همه آنها که دوست‌شان دارم این است:

خواهان آنم که ضربان قلبتان،

به لبخندهای مکرر تکرار شود،

و هر آنچه به دل آرزویش را دارید

بی بهانه‌ای از آن شما باشد.

دعایتان می‌کنم به خیر

نگاهتان می‌کنم به پاکی

یادتان می‌کنم به خوبی

و هر کجا هستید بهترین‌ها را برایتان آرزو دارم.

فقط از او بخواهید.

خودش بهتر می‌داند.

لحظه‌های به خیر

لب‌تان خندان

دل‌تان شاد

روز و شب‌تان

پر از عشق خدا.

دوستان و یاران نادیده که هر از گاهی به وبلاگ این حقیر سر میزنید،امیدوارم همواره تندرست و سربلند باشید.اگر مجالی بود و عمری باقی این وبلاگ را ادامه خواهم داد.

ایام به کام


Image result for €«Ø±Ø® یار€€Ž
برساز عشق نغمه ی ناکوک میزنی

ای یار بی خیال! که مشکوک می زنی


ای نازنین که نازِ تو از حد برون شده

قلبِ تمامِ آینه ها از تو خون شده


گفتم تو که پدیده ای و این قَدَر گُلی

استادِ ارتباطی و اهل تعاملی


در خلسه ی غرور خود اما رها شدی

تنها شدی، غریب شدی، بی وفا شدی


وقت است تا به قولِ گذشته وفا کنی

با دوستان اهل رفاقت صفا کنی


از آن ترانه های کُهن یک دهان بخوان

یک چشمه از الهه ی نازِ بنان بخوان


سر کن غزل دوباره ز دیوانِ حافظت

قربانِ آن مغازله و چشمِ نافذت


گاهی که در معاشقه لبخند می زنی

بر چینیِ شکسته ی دل بند می زنی!


من تا همیشه با تو وفادار بوده ام

از مستیِ نگاهِ تو سرشار بوده ام


تو آن قصیده ای و تورا حفظ می کنم

تو نورِ دیده ای و تو را حفظ می کنم.!



"یدالله گودرزی"


Image result for €«Ø±ÙˆØ²Ù‡Ø§ÛŒ Øخر اسفند€€Ž
در روزهای آخر اسفند
کوچ بنفشه‌های مهاجر
زیباست
در نیم‌روز روشن اسفند
وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد
در اطلس شمیم بهاران
با خاک و ریشه
- میهن سیارشان –
از جعبه‌های کوچک و چوبی
در گوشه‌ی خیابان می‌آورند
جوی هزار زمزمه در من
می‌جوشد:
ای کاش
ای کاش، آدمی وطنش را
مثل بنفشه‌ها
(در جعبه‌های خاک)
یک روز می‌توانست
هم‌راه خویشتن ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران 
در آفتاب پاک

"دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی"



Image result for €«Ù…ا دگر بی تو Øبر نتوانیم€€Ž

زینهار از دهان خندانش

و آتش لعل و آب دندانش

مگر آن دایه کاین صنم پرورد

شهد بوده‌ست شیر ش

باغبان گر ببیند این رفتار

سرو بیرون کند ز بستانش

ور چنین حور در بهشت آید

همه خادم شوند غلمانش

چاهی اندر ره مسلمانان

نیست الا چه زنخدانش

چند خواهی چو من بر این لب چاه

متعطش بر آب حیوانش

شاید این روی اگر سبیل کند

بر تماشاکنان حیرانش

ساربانا جمال کعبه کجاست

که بمردیم در بیابانش

بس که در خاک می‌طپند چو گوی

از خم زلف همچو چوگانش

لاجرم عقل منهزم شد و صبر

که نبودند مرد میدانش

ما دگر بی تو صبر نتوانیم

که همین بود حد امکانش

از ملامت چه غم خورد سعدی

مرده از نیشتر مترسانش


Image result for €«Ú†Ù‡ Øب بدی است امØب€€Ž

چه شب بدی است امشب ، که ستاره سو ندارد

گل کاغذی است شب بو ، که بهار و بو ندارد

چه شده است ماه ما را ، که خلاف آن شب ، امشب

ز جمال و جلوه افتاده و رنگ بو ندارد ؟

به هوای مهربانی ، ز تو کرده روی و هرگز

به عتاب و مهربانی ، دلم از تو خبر ندارد

ز کرشمه ی زلالت ، ره منزلی نشان ده

به کسی که بی تو راهی ، سوی هیچ سو ندارد

دل من اگر تو جامش ، ندهی ز مهر ، چاره

به جز آن که سنگ کوبد ، به سر سبو ندارد

به کسی که با تو هر شب ، همه شوق گفت و گو بود

چه رسیده است کامشب ، سر گفت و گو ندارد

چه نوازد و چه سازد ، به جز از نوای گریه

نی خسته یی که جز بغز تو در گلو ندارد

ره زندگی نشان ده ، به کسی که مرده در من

که حیات بی تو راهی ، به حریم او ندارد

ز تمام بودنی ها ، تو همین از آن من باش

که به غیر با تو بودن ، دلم آرزو ندارد

"حسین منزوی"


Image result for €«Ø¨ÛŒ تو ای Øرام Øانم زندگانی چون کنم€€Ž

بی تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم

چون تو پیش من نباشی شادمانی چون کنم

هر زمان گویند دل در مهر دیگر یار بند

پادشاهی کرده باشم پاسبانی چون کنم

داشتی در بر مرا اکنون همان بر در زدی

چون ز من سیر آمدی رفتم گرانی چون کنم

گر بخوانی ور برانی بر منت فرمان رواست

گر بخوانی بنده باشم ور برانی چون کنم

هر شبی گویم که خون خود بریزم در فراق

باز گویم این جهان و آن جهانی چون کنم

بودم اندر وصل تو صاحبقران روزگار

چون فراق آمد کنون صاحبقرانی چون کنم

هست آب زندگانی در لب شیرین تو

بی لب شیرین تو من زندگانی چون کنم

ساختم با عاشقان تا سوختم در عاشقی

پس کنون بی روی خوبت کامرانی چون کنم

هم قضای آسمانی از تو در هجرم فکند

دلبرا من دفع حکم آسمانی چون کنم

بر جهان وصل باری بنده را منشور ده

تات بنمایم که من فرمان روانی چون کنم

من چو موسی مانده‌ام اندر غم دیدار تو

هیچ دانی تا علاج لن ترانی چون کنم

نیستم خضر پیمبر هست این مفخر مرا

چاره و درمان آب زندگانی چون کنم

مر مرا گویی که پیران را نزیبد عاشقی

پیر گشتیم در هوای تو جوانی چون کنم


Image result for €«Ø³ÛŒÙ„€€Ž

زیر پوست این اقلیم


نبض بیقراری های زمین است

و بی تابیِ آسمان،

توفان هم که بیاید

جنسمان جور خواهد شد

وعیشمان کامل!

***

از آسمان، سیل می آید

زمین می لرزد

زمان می توفد

زله جایش را به سیل می دهد

سیل به توفان

و این چرخه ی معیوب

همچنان ادامه دارد.



***

سیل می پوید و می شوید

و خانه ها و خاطرات را چنان می برد

که می گویی پیش از این

چیزی هرگز نبوده است !



" یدالله گودرزی"


Image result for €«Ù…Ù† سال€ŒÙ‡Ø§Ø³Øª به دوست داØتنِ تو Øرامم€€Ž
آرامم!.  
دارم به‌خیالِ تو راه می‌روم به‌حالِ تو قدم می‌زنم 
آرامم!. دارم برایِ تو چای می‌ریزم کم رنگ وُ استکان باریک پر رنگ وُ شکسته قلم 
آراممدارم برایِ تو خواب می‌بینم خوابی خوب خوابی خوش خوابی پر از چشم‌هایِ قشنگِ توصدایِ جانَ‌م گفتنِ تووُ برایِ تو مُردنِ، من
آرامم، به‌خوابی پراز خیلی دوستت دارمپر از کجا بودی پر از سلام، دلم برایِ تو تنگ شده است 
دارم برایِ تو خواب می‌بینم


آراممکنارِ تو حرف می‌زنم چای می‌ریزم تنَ‌ت را بو می‌کنم وُ لبت را می‌بوسم دستت را می‌گیرم و به‌سمتِ پاییز قدم می‌زنم وُ دل، به‌دریا می‌زنم 
وَ به تو سلام می‌کنم 
سلام علاقه‌یِ خوبم علاقه‌ جانِ من من به خیالِ تو آرامم
می‌دانی؛ من سال‌هاست به دوست داشتنِ تو آرامم


"افشین صالحی"


Image result for €«Ø¯Ø±Ø¯Ø§ که درد ما به دوایی نمی رسد€€Ž

بازآی دلبرا که دلم بی قرار توست

 وین جان بر لب آمده در انتظار توست

  در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست

 جز باده ای که در قدح غمگسار توست

 ساقی به دست باش که این مست می پرست

 چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست

 هر سوی موج فتنه گرفته است و زین میان

 آسایشی که هست مرا در کنار توست

 سیری مباد سوخته ی تشنه کام را

 تا جرعه نوش چشمه ی شیرین گوار توست

 بیچاره دل که غارت عشقش به باد داد

 ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست

 هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت

 این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست

 

 

ای سایه صبر کن که برآید به کام دل

 

آن آرزو که در دل امیدوار توست  


"هوشنگ ابتهاج"


Image result for €«Ø¯Ø±Ø¯Ø§ که درد ما به دوایی نمی رسد€€Ž

            

دردا که درد ما به دوایی نمیرسدوین کار ما به برگ و نوایی نمیرسد
در کاروان غم چو جرس ناله میکنمدر گوش ما چو بانگ درایی نمیرسد
راهی که میرویم به پایان نمی‌بریمجهدی که میکنیم بجایی نمیرسد
این پای خسته جز ره حرمان نمیرودوین دست بسته جز به دعایی نمیرسد
بر ما ز عشق قامت و بالاش یک نفسممکن نمیشود که بلایی نمیرسد
هرگز دمی به گوش گدایان کوی عشقاز خوان پادشاه صلایی نمیرسد
گفتم گدای کوی توام گفت ای عبیدسلطانی این چنین به گدایی نمیرسد

                  


Image result for €«Ù…ÛŒ روی و مقابلی Øایب و در تØوری€€Ž

دانمت آستین چرا پیش جمال می‌بری

رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری

معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر

کبر رها نمی‌کند کز پس و پیش بنگری

آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم

سیر نمی‌شود نظر بس که لطیف منظری

غایت کام و دولت است آن که به خدمتت رسید

بنده میان بندگان بسته میان به چاکری

روی به خاک می‌نهم گر تو هلاک می‌کنی

دست به بند می‌دهم گر تو اسیر می‌بری

هر چه کنی تو برحقی حاکم و دست مطلقی

پیش که داوری برند از تو که خصم و داوری

بنده اگر به سر رود در طلبت کجا رسد

گر نرسد عنایتی در حق بنده آن سری

گفتم اگر نبینمت مهر فرامشم شود

می‌روی و مقابلی غایب و در تصوری

جان بدهند و در زمان زنده شوند عاشقان

گر بکشی و بعد از آن بر سر کشته بگذری

سعدی اگر هلاک شد عمر تو باد و دوستان

ملک یمین خویش را گر بکشی چه غم خوری


Related image

چه بادست اینکه می‌آید که بوی یار ما دارد

صبا در جیب گوئی نافهٔ مشک ختا دارد

بطرف بوستان هرکس بیاد چشم می‌گونش

مدام ار می نمی‌نوشد قدح بر کف چرا دارد

چو یار آشنا از ما چنان بیگانه می‌گردد

شود جانان خویش آنکس که جانی آشنا دارد

از آن دلبستگی دارد دل ما با سر زلفش

که هرتاری ز گیسویش رگی با جان ما دارد

من از عالم به جز کویش ندارم منزلی دیگر

ولی روشن نمی‌دانم که او منزل کجا دارد

برآنم کابر گرینده از این پس پیش اشک من

حدیث چشم سیل افشان نراند گر حیا دارد

مرا در مجلس خوبان سماع انس کی باشد

که چون سروی برقص آید مرا از رقص وا دارد

اگر برگ گلت باشد نوا از بینوائی زن

که از بلبل عجب دارم اگر برگ و نوا دارد

وگر مرغ سلیمان را بجای خود نمی‌بینم

بجای خود بود گر باز آهنگ سبا دارد

اگر چون من بسی داری بدلسوزی و غمخواری

بدین بیچاره رحم آور که در عالم ترا دارد

ز خواجو کز جهان جز تو ندارد هیچ مطلوبی

اگر دوری روا داری خدا آخر روا دارد


Image result for €«Ø¨Ú¯Ùˆ مگو€€Ž
اگر چه از غم دوری من و تو دلتنگیم
ولی به محضِ رسیدن، دوباره می جنگیم !

به جای آینه بودن ، چرا عزیز دلم
میان ِ جامِ بلورین یکدگر سنگیم؟!

جهانِ تلخِ تو تنها دو رنگ دارد و بس
میان معرکه چون مُهره های شَترنگیم!


مگر سفاهتِ تیمور لنگ را داریم
که در طریق ِنفسگیر عشق می لنگیم؟!

حکایت ِمن و تو یک حدیث تکراری است
که مثل سازِ بدآهنگ، ناهماهنگیم!

"یدالله گودرزی"


Image result for €«Ù…Ù† از قیدت نمی خواهم رهایی€€Ž

گرم راحت رسانی ور گزایی

محبت بر محبت می‌فزایی

به شمشیر از تو بیگانه نگردم

که هست از دیرگه باز آشنایی

همه مرغان خلاص از بند خواهند

من از قیدت نمی‌خواهم رهایی

عقوبت هرچ از آن دشوارتر نیست

بر آنم صبر هست الا جدایی

اگر بیگانگان تشریف بخشند

هنوز از دوستان خوشتر گدایی

منم جانا و جانی بر لب از شوق

بده گر بوسه‌ای داری بهایی

کسانی عیب ما بینند و گویند

که ندانند از هوایی

جمیع پارسایان گو بدانند

که سعدی توبه کرد از پارسایی

چنان از خمر و زمر و نای و ناقوس

نمی‌ترسم که از زهد ریایی


Image result for €«ØاØقانه ها€€Ž
آرمان ما غاری بود

برای زیستن

برای گریستن

غاری که دیوارهای بلند داشته باشد

برای کِشیدنِ نقاشی های عاشقانه

غاری از قندیل های بلورین

که مثل چلچراغ بدرخشند

و سایه های آتش

بازیگرانِ نمایشهای شبانه اش باشند!



غاری که به اندازه ی تنهایی ما جا داشته باشد

با چشم اندازی به جنگل و دریا

غاری برای کفترانِ چاهی

غاری برای تنهایی و گریز از تنهایی

غاری چنان که می خواهی !



آرمانِ ما غاری است

برای ترانه هایمان

عاشقانه هایمان !



"دکتر یدالله گودرزی"


Image result for €«ØªÙˆ Øبی و من Øت؀€Ž
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم

تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم

نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
زکویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم

حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی
زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم

 ندانستم که تو کی آمدی ای دوست کی رفتی
 به من تا مژده آوردند من از خود به در رفتم

مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت
بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم

به پایت ریختم اشکی و رفتم در گذر از من
از این ره بر نمیگردم که چون شمع سحر رفتم

تو رشک آفتابی کی به دست سایه می آیی
دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم

"هوشنگ ابتهاج"



Image result for €«Ù†Ø¸Ø§Ø±Ù‡ کن در Øینه خود را حبیب من€€Ž

نظاره کن در آینه خود را، حبیب من

اما بشرط آنکه نگردی رقیب من

من از وطن جدا و دل من ز من جدا

آگاه نیست یار ز حال غریب من

زین سان که درد عشق توام ساخت ناتوان

مشکل زیم، اگر تو نباشی طبیب من

تا کی خورم غم و پی تسکین درد خویش

گویم بخود که: در ازل این شد نصیب من؟

آزرده شد هلالی و آن گل نگفت هیچ:

تا کی جفای خار کشد عندلیب من؟


Related image
من کجا با که قراری ابدی داشته ام
در تابوت تو را پنجره انگاشته ام

کی کلاه از سرم افتاد زمستان آمد
کی دو تا ابر به هم خورد که باران آمد

کفش تردید به پا کردم و راه افتادم
شادم از اینکه به این روز سیاه افتادم

بعد هر نامه زدی زیر الفبای خودت
کفش پا کردم و . رفتی پی دنیای خودت

خانه تابوتم و مبهوت نخواهی آمد
سبدم پر شده از توت نخواهی آمد

آمدی نعش غزل باخته را جان بدهی ؟
جنگل سوخته را وعده باران بدهی ؟

عاقبت عشق به یک خاطره می پیوندد
کفش می ساید و می خندد و در می بندد

می رسی نامه بر باد ولی بعد از مرگ 
من تو را می برم از یاد ولی بعد از مرگ

"احسان افشاری"


Image result for €«ÛŒØنی اگر نباØی کار دلم تمام است€€Ž

بی عشق زیستن را ، جز نیستی چه نام است ؟

یعنی اگر نباشی ، کار دلم تمام است

با رفتن تو در دل سر باز می کند ، باز

آن زخم کهنه یی که در حال التیام است

وقتی تو رفته باشی ، کامل نمی شود عشق

بعد از تو تا همیشه ، این قصّه ناتمام است

از سینه بی تو شعری ، بیرون نیارم آورد

بعد از تو تا همیشه این تیغ در نیام است

از تازیانه نیز ، سر می کشد دل من

این توسنی که از تو با یک اشاره رام است

زیباتر از نگاهت نتوان سرود شعری

شعر تو ، شاعر من ! کامل ترین کلام است

وقتی تو رخ بپوشی در این شب مضاعف

هم ماه در محاق است ، هم مهر در ظلام است

خواهی رها کن این جا ، در نیمه راه ما را

من با تو عشقم امّا ، ای جان ! علی الدّوام است

آری تو و صفایت ! ای جان من فدایت

کز من به خاک پایت ، این آخرین سلام است

می نوشم و سلامم هم چون همیشه با توست

ور شو کرانم این بار ، جای شکر به جام است


Image result for ‫همه را بیازمودم‬‎

همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد

چو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامد


سر خنب‌ها گشادم ز هزار خم چشیدم

چو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامد


چه عجب که در دل من گل و یاسمن بخندد

که سمن بری لطیفی چو تو در برم نیامد


ز پیت مراد خود را دو سه روز ترک کردم

چه مراد ماند زان پس که میسرم نیامد


دو سه روز شاهیت را چو شدم غلام و چاکر

به جهان نماند شاهی که چو چاکرم نیامد


خردم گفت برپر ز مسافران گردون

چه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامد


چو پرید سوی بامت ز تنم کبوتر دل

به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد


چو پی کبوتر دل به هوا شدم چو بازان

چه همای ماند و عنقا که برابرم نیامد


برو ای تن پریشان تو وان دل پشیمان

که ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامد



Image result for ‫تو نیستی که ببینی چقدر تنهایم‬‎

تو نیستی که ببینی چقدر تنهایم

به روی غُربتِ آیینه، دست می سایم.

مگر که در شب و توفان کنارِ من باشی
که من بدون تو تا صبح هم نمی پایم !

به من اجازه بده، ماهِ من! که برگردم
که خالی، است میانِ ستارگان، جایم

طلوع کن نفسی، آسمانِ آبی من
که من غروبِ غم انگیز و تلخِ دریایم

کلام و فلسفه هم در دلم افاقه نکرد
که در جهانی ازاینگونه، چیست معنایم؟!

دوباره برکه و باران، دوباره غارِ کبود
سکوتِ آبی و نیلوفرینِ بودایم !

"یدالله گودرزی"


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Charlotte نسيم Orange Sillhouettes of The Wanderers روزمَـرگیـ .. Keri فیلم و سریال Greg شرکت پرورش بلدرچين فاران yadakyar